پشیمانی. مجازاً بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). کنایه از غایت پشیمان شدن. (آنندراج) : غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی. سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام)
پشیمانی. مجازاً بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). کنایه از غایت پشیمان شدن. (آنندراج) : غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی. سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام)
کنایه ازرسوا شدن. (از امثال و حکم دهخدا) ، نهایت خجالت کشیدن و منفعل شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند او را چنان تر آوردم که شاخ برآورد. (آنندراج) ، امروز در موارد اظهار حیرت و شگفتی در برابر امور غیر متعارف و غیر معقول بکار میبرند: دروغهایی میگفت که شخص از شنیدنش شاخ برمی آورد
کنایه ازرسوا شدن. (از امثال و حکم دهخدا) ، نهایت خجالت کشیدن و منفعل شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند او را چنان تر آوردم که شاخ برآورد. (آنندراج) ، امروز در موارد اظهار حیرت و شگفتی در برابر امور غیر متعارف و غیر معقول بکار میبرند: دروغهایی میگفت که شخص از شنیدنش شاخ برمی آورد
انجام یافتن کار. سر و سامان گرفتن امور. جریان یافتن کار به میل و رضای شخص: کنون آن همی مر ترا بایدا که بی تو مرا کار برنایدا. دقیقی. همی تا برآید به تدبیر کار مدارای دشمن به از کارزار. سعدی (بوستان)
انجام یافتن کار. سر و سامان گرفتن امور. جریان یافتن کار به میل و رضای شخص: کنون آن همی مر ترا بایدا که بی تو مرا کار برنایدا. دقیقی. همی تا برآید به تدبیر کار مدارای دشمن به از کارزار. سعدی (بوستان)
از چیزی حاصل شدن مراد. بمراد و آرزو رسیدن. نایل آمدن به آرزو. (از آنندراج). حاصل شدن آرزو. (مجموعۀ مترادفات ص 120). حاصل شدن مراد: اگر ننگ باشد و گرنام من بگویم برآید مگر کام من. فردوسی. ندانست کس در جهان نام اوی بگیتی برآمد همه کام اوی. فردوسی. دل دادم و کام برنیامد کام از لب یار برنیامد. خاقانی. گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش. سعدی. به کام دل نفسی با تو التماس من است بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام. سعدی. گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بلا بگردد و کام هزار ساله برآید. حافظ. دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید. حافظ. نفس برآمد و کام از تو برنمی آید فغان که بخت من از خواب درنمی آید. حافظ
از چیزی حاصل شدن مراد. بمراد و آرزو رسیدن. نایل آمدن به آرزو. (از آنندراج). حاصل شدن آرزو. (مجموعۀ مترادفات ص 120). حاصل شدن مراد: اگر ننگ باشد و گرنام من بگویم برآید مگر کام من. فردوسی. ندانست کس در جهان نام اوی بگیتی برآمد همه کام اوی. فردوسی. دل دادم و کام برنیامد کام از لب یار برنیامد. خاقانی. گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش. سعدی. به کام دل نفسی با تو التماس من است بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام. سعدی. گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بلا بگردد و کام هزار ساله برآید. حافظ. دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید. حافظ. نفس برآمد و کام از تو برنمی آید فغان که بخت من از خواب درنمی آید. حافظ
کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام. (از آنندراج). شهره شدن. شهرت یافتن. علم شدن. مشهور و سرشناس گشتن. - نام برآمدن بر آفاق، شهرۀ جهان گشتن. مشهور گیتی شدن. در همه عالم شهرت یافتن: چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست صائب بر آمده ست بر آفاق نام ما. صائب. - نام برآمدن به صفتی یا کاری، بدان کار و صفت مشهور و انگشت نما شدن: بسی نماند که پنجاه روزه عاقل را به پنج روزه به دیوانگی برآید نام. ؟ - نام به ننگ برآمدن، به ننگ شهره شدن. بدنام شدن. ننگین نام شدن: مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ. فردوسی
کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام. (از آنندراج). شهره شدن. شهرت یافتن. علم شدن. مشهور و سرشناس گشتن. - نام برآمدن بر آفاق، شهرۀ جهان گشتن. مشهور گیتی شدن. در همه عالم شهرت یافتن: چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست صائب بر آمده ست بر آفاق نام ما. صائب. - نام برآمدن به صفتی یا کاری، بدان کار و صفت مشهور و انگشت نما شدن: بسی نماند که پنجاه روزه عاقل را به پنج روزه به دیوانگی برآید نام. ؟ - نام به ننگ برآمدن، به ننگ شهره شدن. بدنام شدن. ننگین نام شدن: مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ. فردوسی